یادداشت صد و بیست و سه

ساخت وبلاگ

بعد چند روز که میخوام بنویسم اینقد حرف وحدیث هست که نمیدونم از کجا شروع کنم.بازم سروکله ی همون مزاحمه پیدا میشه، ""که چی؟"" ""بنویسی که چی بشه؟"" حالا اون رو هم بپیچونم خودم انقد خسته ام که رمق فک کردن و یاداوری رو ندارم.ساعت نزدیک دو نصفه شبه ،بچه ها خوابن و میم سرکاره.امروز روز عجیبی بود برام.بیشتر بخاطر اون اتفاق خاصش.چند روزه دوباره شدم همون ادم منفعل گذشته.استرس دارم و هیچ کاری رو درست نمیتونم انجام بدم.رفتار میم هم بی تاثیر نبوده البته.

چشمامو میبندم و اتفاقات امروز مثله یه فیلم از جلوی چشمام رد میشه.ذوق میکنم از انرژی اول صبحش و بغل کردنامون که امروز چند برابر شده بود.ذوق میکنم از اینکه امروز چندین بار سرمو گذاشتم رو سینه اش و صدای تپش قلبش رو گوش دادم.از اینکه چندین بار بوسیدمش.ذوق میکنم از اینکه امروز عصر هرکاری از دستم بر می اومد کردم که خوشحال بشه و غافلگیر.غافلگیر هم شد.آخرش اما بغض میکنم از گریه های آخرشبش که دلیلش خستگی بود و من مثل احمقا لجبازی کردم و نفهمیدم.... فردا صبح دوباره من با صدای سلام صبح بخیر تو بیدار میشم.دوباره یه امتحان جدید شروع میشه.دارم فک میکنم عایا از پسش برمیام؟ چقد سخته مامان خوب بودن.میترسم...

پ.ن١:موطلایی خانوم.

پ.ن٢:دوشنبه٢۴مهرماه.

یادداشت هجدهم...
ما را در سایت یادداشت هجدهم دنبال می کنید

برچسب : یادداشت, نویسنده : 2mmnnppe بازدید : 17 تاريخ : شنبه 29 مهر 1396 ساعت: 12:31