یادداشت صد وبیست و هفت

ساخت وبلاگ

١_جالبه، غروب که برمیگردی خونه یه احساس دلتنگی میاد سراغ آدم، مخصوصا اگه قرار باشه شب رو تنهایی سر کنی، ولی به محض اینکه شب میشه این احساس برطرف میشه و بعد به این فک میکنی که آخیش! چقد خوبه که رسیدم خونه؛ واقعا هیچ آرامش و راحتی خونه رو نداره.

٢_میم از امروز شیفته عصره تا ۶روز.ظهر میره تا آخر شب.میخوام دو سه روزش رو خونه باشم و اگه بشه کمی از این آشفتگی خونه کم کنم.من ادم کدبانویی نیستم.یعنی این روزها فقط کارهای واجب و حیاتی خونه رو انجام میدم و پشت پرده خونمون زیاد جالب نیست و کلی کار هست که باید انجام بشه.البته با وجود دخملا بعضی از تمیز کاریا بی فایده اس و اصن برای همین انگیزه ام کمه ^_^

٣_امروز داشتم یه مطلبی در مورد دوقلوها میخوندم.دوقلو داشتن هرچقدر که برای اطرافیان جذاب و بامزه است برای پدر ومادر اون بچه ها سخت و طاقت فرساست. میم دوقلو هستش با یکی از خواهراش.ولی دریغ از یه ذره شباهت! نه از نظر ظاهر و نه از نظر اخلاق و رفتار.البته فک میکنم دو قلوهای که ناهمجنسن اینجوری میشن معمولا.

۴_بعضی وقتا دیدین ادم مشکل خاصی نداره یا اتفاق خاصی نیافته ولی غمگینید و حس خوبی ندارید.من اینجور مواقع ریشه یابی میکنم.مثلا فک میکنم امروز چی شد که این حس بد رو پیدا کردم.فلانی بی تابی میکرد برای پدر از دست رفته اش، من دیدم و ناراحت شدم.چیزی گفتم که مامانم از دستم ناراحت شد و دلخور.سر بچه ها داد زدم.میم وقتی اومد خونه سرحال نبود. خیلی وقته به مامان بابای میم سرنزدیم.امروز یه درد جسمی داشتم.برای یکی از عزیزانم مشکلی بوجود اومده یا یکی گله و شکایت کرده بهم و ...وقتی اینا رو تو ذهنتون ردیف کردید حالا براشون راه حل بدید.اگه میتونید براشون کاری کنید و اگه نمیتونید فراموششون کنید! خودتون رو به یه کاری سرگرم کنید و حواستون رو پرت کنید.بهتر میشید.

۵_من رابطه ی معنویم با خدا خوب نیست.ازش خجالت میکشم که انقد در مقابلش بی چشم و رو بودم که فقط موقع سختی و اضطرار به یادش افتادم...ولی اعتقاد دارم وقتی ازش چیزی بخوام و دعا کنم به این معنیه که قبلا این درخواستم رو قبول کرده و الان خودش به دلم انداخته که ازش بخوام.سخته توضیح دادنش.ولی حس خوبیه.چند روز پیش تجربه کردم این حالت رو.حالا قرار نیست درخواستها و ارزوهای بزرگ شما براورده بشن.بیشتر در مورد چیزای کوچک.

۶_بعضی رابطه ها تو دنیای امروز من رو به شدت میترسونه و هیچوقت هم برام عادی نمیشه.مثلا وقتی یا اقا با یه خانوم متاهل دوست میشه یا یه خانوم با یا اقایی که زن و بچه داره.یا رابطه های عجیب و غریب دختر و پسرهای جوان که این روزها دیگه عادی شده و قبحش ریخته.یه خانومی تو یه کلیپ میگفت متاسفانه نسلی دارن پدر و مادر میشن که اصلا پدر و مادری کردن رو بلد نیستن و این خیلی نگران کننده است.زندگی مشترک یه حرمت و چهارچوبی داره که این روزا خیلی راحت شکسته میشه.من از این رابطه ها که هروز بوی گندشون از یه جایی بلند میشه میترسم؛ هیچوقت هم برام عادی نمیشن!

7_تا حالا به صداها دقت کردید؟ صدای میم از پشت تلفن کمی شبیه صدای باباشه.طوری که اون اوایل من چندباری اشتباه گرفتمشون! میم وقتی خونه نیست زیاد تلفنی صحبت میکنیم.سلام اولش رو که میگه میفهمم که سرحاله یا خسته اس یا عصبانیه یا خوشحاله.امروز صداش سرحال بود و بهش گفتم که چقد صحبت کردن باهاش حالم رو خوب کرد.خیلی وقتا فرصت محبت کردن رو از دست میدیم به راحتی.به این بهانه که حالا وقت هست.فردا هست.فرداها هستن.این روزا از هرفرصتی استفاده میکنم برای بوسیدن و ابراز محبت به بچه ها.کی میدونه شاید فردا دیگه دیر شده باشه!

یادداشت هجدهم...
ما را در سایت یادداشت هجدهم دنبال می کنید

برچسب : یادداشت, نویسنده : 2mmnnppe بازدید : 28 تاريخ : جمعه 5 آبان 1396 ساعت: 19:54