یادداشت هشتاد و شش

ساخت وبلاگ

کلی نوشتم و پاک کردم.هیچکدوم پسند دلم نبود.با هم حرف میزنیم و حرف میزنیم و حرف میزنیم.از غصه خوردنت و نگرانی هات غمگین میشم.از این روزهای سختی که میگذرونی.این روزا هم میگذرن عزیز دلم. مهم اینه که ما همدیگه رو داریم و به هم آرامش میدیم.همین!

خیلی دلم میخواست پدر و مادر و خانواده هامون رو افطاری دعوت کنیم خونمون.ولی شرایطش نیست. میترسم از روزی که آرزوها و خواسته های کوچیک دلم هم تبدیل به حسرت بشن...

دلخوشی ها کم نیست.دارم سعی میکنم جنبه های مثبت زندگی رو ببینم و نا شکری نکنم.کمترینش اینه که تنها نیستم؛ ناامید نیستم و حضور خداوند رو حس میکنم تو زندگیم.فقط یکم طاقتم کمه و زود خسته میشم.همین!

پ.ن١:طبق معمول خونه مامانم مهمونیم.اینجا اصلا افطار یه مزه ی دیگه داره.مامانم حسابی لوسمون میکنه و سنگ تموم میذاره.غذاهاش یه مزه ی خاصی داره.سفره شون پر برکت و پر روزی یه همیشه.دلمه و فسنجون و سایر غذاهای مورد علاقه که تو خونه به علت عدم استقبال زیاد درست نمیکنم رو اینجا مامانم برام میزاره.

پ.ن٢: این روزا زبونم نمی چرخه دعا کنم برای شفای مریض ها.بغض میکنم وقتی یادم میاد بچه هاش چطور خودشون به اب واتیش زدن...

یادداشت هجدهم...
ما را در سایت یادداشت هجدهم دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : 2mmnnppe بازدید : 26 تاريخ : سه شنبه 30 خرداد 1396 ساعت: 21:37