یادداشت هشتاد و سه

ساخت وبلاگ

دیوارهای دنیا بلند است و من گاهی دلم را پرت میکنم آن طرف دیوار.مثل بچه ی بازیگوشی که توپ کوچکش را از سر شیطنت به خانه ی همسایه می اندازد.به امید آنکه شاید در آن خانه باز شود.

گاهی دلم را پرت میکنم آن طرف دیوار.آن طرف حیاط خانه ی خداست.و آنوقت هی در می زنم, در می زنم, در می زنم و می گویم:دلم افتاده توی حیاط شما, می شود دلم را پس دهید…

کسی جوابم را نمی دهد, کسی در را برایم باز نمی کند.اما همیشه, دستی, دلم را می اندازد این طرف دیوار.همین.و من این بازی را دوست دارم.همین که دلم پرت می شود این طرف دیوار, همین که …

من این بازی را ادامه می دهم و آنقدر دلم را پرت می کنم, آنقدر دلم را پرت می کنم تا خسته شوند ,تا دیگر دلم را پس ندهند. تا آن در را باز کنند و بگویند؛ بیا خودت دلت را بردار و برو.آنوقت من می روم و دیگر هم بر نمی گردم.من این بازی را ادامه می دهم…

پ.ن١:متن بالا از کتاب "در سینه ات نهنگی می تپد" از عرفان نظر آهاریه.

پ.ن٢:اماااان از بی نتی.به زودی میام از اتفاقات این روزهامون می نویسم.احتمالا یه پست رمز دار.

یادداشت هجدهم...
ما را در سایت یادداشت هجدهم دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : 2mmnnppe بازدید : 30 تاريخ : چهارشنبه 17 خرداد 1396 ساعت: 1:36