یادداشت هفتاد وهفت

یه سه شنبه خوب و پر انرژی رو شروع کردم.دیروز عصر با میم بعد مدتها رفتیم گشت و گذار و خرید.زیر بارش بارون و هوای ناپایدار بهاری.عالی بود.صبح که میم از سرکار اومد صبحانه خوردیم.بعد بچه ها بیدار شدن و هدیه هایی که دیشب براشون گرفته بودیم رو باز کردن.چهارتایی بازی کردیم و شلوغ کاری.گفتنی نیست ذوق و شوقشون... بعدش میم رفت که بخوابه.نهار از دیشب داریم.خیلی ریلکس به کارام رسیدم و نمیخوام فکرمو به چیزای بد و ناراحت کننده مشغول کنم.عصر هم اگه جور بشه با خواهرا میریم پارک بچه ها بازی کنن.

+این چند روز هیچ اتفاق خاصی نیافتاده.هیچ معجزه ای نشده.هیچ تغییر بنیادینی تو زندگیمون انجام ندادیم.فقط من خوبم و تلاش میکنم بهتر هم باشم.

+لبخند تو در چشم من انگار شراب است...این شاعر عاشق به همین خنده خراب است...