یادداشت شصت و دو

ساخت وبلاگ

امروز رو تو سکوت آغاز کردم.دخترک سحرخیز تو مهد دوستش مهمونه و رفته اونجا.دخترک غیر سحرخیز هم که خوابه.هوا عالیه ومن تو حیاط نشستم و داشتم فکر میکردم که وقتی مریضی و مشکل مهمی داری و درد داری تو بدنت صبح که چشماتو باز میکنی میگی خدایا چی میشد این درد با من نبود.خدایا اگه خوب بشم اگه سالم باشم بهتر و شادتر از همیشه زندگی میکنم...الان من چشامو باز کردم و امروز رو شروع کردم,درحالی که سالمم و دردی تو بدنم احساس نمیکنم.در حالی که مشکل حادی تو زندگیم ندارم و همسر و بچه ها سالم و سرحالن.پس چرا امروز نشه همون روز خوب و خواستنی؟

میخوام اگه بشه این روزای آخر سال رو مهربون تر باشم با همه.بیشتر بخندم و شاد باشم.کمتر غر بزنم و شکایت کنم.با بچه ها مهربون تر باشم.استفاده از گوشی و فضای مجازی رو کمتر کنم و بیشتر با خانواده و عزیزانم باشم.خدایا به امید تو!

+امسال خونه تکونی رو با لذت انجام دادم.دیشب پرده ها رو زدیم و آشپزخونه رو چیدیم.عالی شد.تمیزی ومرتب بودن خیلی حالمو خوب میکنه.

+ یه دلخوری هایی با همسر داشتم سر مشکلات مالی ولی الان یاد گرفتم چیکار کنم.گذاشتیمشون یه گوشه ی ذهن و با هم ادامه میدیم و حرف میزنیم.اونا هستن و وجود دارن و بالاخره هم یه روز حل میشن!

+داشتم فک میکردم با چ چیزای ساده و دم دستی حالم خوب میشه.دلخوشی های به ظاهر کوچیک.شاید اگه ادم دیگه ای بودم به جاهای بالاتری رسیده بودم تو یه شهر بزرگ زندگی میکردم و یا پول زیادی داشتم دیگه این دلخوشی های کوچیک رو نداشتم.شاید توقعم خیلی میرفت بالاتر.و اونوقت سخت تر میشد برام زندگی...

+تبخال افتاده به جان دخترکم.اولین بار که تبخال زد لبش یه نفر بهم گفت این ویروس به صورت نهفته می مونه تو پوستش.همینجور هم شد.حالا هر هفت هشت ماهی یه بار گوشه ی لبش میریزه بیرون.

+سخت نگیریم.با همین داشته های امروز هم میشه خدارو شکر کرد و شاد بود.

+برای هدیه روز مادر مامانا هنوز تصمیمی نگرفتیم.کمی نگرانم.


یادداشت هجدهم...
ما را در سایت یادداشت هجدهم دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : 2mmnnppe بازدید : 20 تاريخ : سه شنبه 24 اسفند 1395 ساعت: 7:17