یادداشت شصت

ساخت وبلاگ

1/سلام.صبح اولین روز هفته تون بخیر وشادی.البته الان دیگه نزدیک ظهره.نمیدونم از کجا بنویسم.روزای شلوغی رو پشت سر گذاشتیم و آخر هفته خوبی هم داشتم شکر خدا.از امروز اگه بشه میخوام برم سراغ کارای خونه.نشون به اون نشون که اون لیستی که یکی دوهفته پیش نوشتم اصلا تیک نخورده و آخ هم نگفته.

چیزی که این روزا زیاد میبینیم میگن که خانومای خونه دار که تنبلن راحتن بیکارن الافن! در حالی که اصلا اینجوری نیست و من خیلی وقتا وقت کم میارم و شبا با خستگی زیاد میخوابم.البته خانومای شاغل مخصوصا اگه بچه هم داشته باشن واقعا کار سختی دارن و فشار روشونه و خسته میشن حسابی.ولی بنظر من هرکسی یه راه و روشی رو انتخاب میکنه که فک میکنه براش بهتره و توش موفق تره.من با توجه به خصوصیات شخصی و روحیات خودم ترجیح دادم که بیرون کار نکنم چون میدونم برام سخته و اذیت میشم...

2/دیروز تو یه جمعی پانتومیم بازی میکردیم که دختر ۴/۵ ساله من کوچکترین عضو اون جمع بود. نوبتش که شد یه چیزای ساده و خنده داری اجرا کرد و همه تشویقش کردن .اینقد ذوق کرده بود که برای خودمم جالب بود.خیلی احساس خوبی داشت که تو جمع نقشش رو خوب اجرا کرده بود و تشویق شده بود.مخصوصا الان که تو سنی هست که هیجانش رو با تند تند حرف زدن نشون میده...

و در ادامه نکته هایی برای یاداوری خودم؛ 

3/اوضاع مالی همچنان خوب نیست ولی من بی خیال شدم.دیگه حرص نمیخورم.بجاش رابطه م با همسر خوبه و فردا احتمالا بریم یه جایی که امیدوارم خوش بگذره.

4/ یه حرف و حدیث ها و مشکلاتی مربوط به خانواده پدری م بود که حالمو بد کرده بود و این چند روز خیلی بهتر شد اوضاع.

5/ دنبال یه خیاط میگردم که چندتا کار کوچیک برام انجام بده.مطمینم آخرش هم این کارمی افته برای روزای آخر.

6/ گیر یه همسایه مزخرف زبون نفهم افتادیم.ایشون کبوتر دونی شون!!! چسبیده به حیاط خلوت ما و عرصه رو تنگ کردن.کم کم دارم به این نتیجه میرسم که ممکنه مجبور بشیم بخاطر همسایه بد خونمون رو عوض کنیم.متنفرم از اینهمه بی فرهنگیشون.متاسفانه نمیشه باهاشون صحبت کرد.خونمون رو دوست دارم و ولی دلم میخواست یه جای دیگه ای میبودیم.

8/خوردنم این چند روز خیلی وحشتناک شده یعنی چیزای خفن و چاق کننده رو بدون حساب کتاب خوردم.از دست خودم خسته ام.

9/کارایی که تو انجامشون تنبلی میکردم مثه نماز خوندن و مسواک زدن رو با بچه ها انجام میدم.خیلی نتیجه داده.دوتا چادر سفید هم مامانم براشون دوخته.عشق مسواک زدنن.هیچ رقمه هم نمیشه پیچوندشون.امیدوارم ادامه دار باشه.

10/از اونجایی که هروقت چند روز خوب باشم چند روز بعدش میرم تو فاز افسردگی باید منتظر اون فاز هم باشم.ولی خوب ایندفه نمیزارم اینجوری بشه.

11/بعضی بلاگر ها چقد خوب چیزایی که تو ذهنشون هست رو مینویسن و بعضیا رو که میخونی میبینی عه اینم حرف دل تو بود ولی تو نمیتونستی اینجور قشنگ و ادبی بیانش کنی.بعد همش نوشته های خودمو مقایسه میکنم با اونا و به این نتیجه میرسم که من چقد مزخرف مینویسم.

12/ به همون اندازه که ١۵روز آخر سال رو خیلی دوس دارم, ١۵روز اول سال بعد رو اصلا دوس ندارم!


یادداشت هجدهم...
ما را در سایت یادداشت هجدهم دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : 2mmnnppe بازدید : 19 تاريخ : چهارشنبه 18 اسفند 1395 ساعت: 4:22