بازم یه عصر زمستونی که از قضا زیاد هم شبیه زمستون ها نیست.بیشتر مثل عصرای پاییزیه.از این نظر که هوا زیاد سرد نیست.برف نمیاد.افتاب بی رمقه و کمی هم دلگیره.اهل منزل خوابن و من بیدار.سکوت هست و سکوت هست و سکوت.فرصتی پیدا شده که تنها باشم و تو خودم.امروز صبح رو با فیلم فروشنده شروع کردم.دیروز خونه مامانم تو جمع دیدمش و کلی سوال تو ذهنم بود.امروز صبح زود که همسر رفت سرکار باز نشستم و تنهایی دیدمش.بعد یه فیلم دیگه تا بچه ها بیدارشدن.امروز همه کارها انجام شد .همه جا تمیز شد و بچه ها حمام کردن.تمیزی حالم رو خوب میکنه.همسر که از سرکار اومد بارکد رو گذاشتم ببینیم که ایشون همون اولاش خوابش برد!
دراز کشیدم و پاهامو چسبوندم به بخاری.فکرای زیادی تو سرم پیچ میخورن.گاهی هم تاب و گاهی سرسره بازی میکنن...هوا تاریک شده و من همچنان نمیدونم چرا دارم این چیزا رو اینجا می نویسم!
+میخونمتون ولی خاموش.میدونم که کار خوبی نیست.چ کنم که حسش نیست...
برچسب : نویسنده : 2mmnnppe بازدید : 26