یادداشت پنجاه وشش

ساخت وبلاگ

دیشب به دلایلی چندبار خوابیدم و بیدار شدم و بیخواب شدم.دیدین بعضی آخرشب ها همه ی مشکلات حتی کوچیکاش هم غول میشن واسه آدم.کلی تو ذهنم دعوا و گله و شکایت کردم با همسر که خواب خواب بود.خیلی مسخره بود.انگار که رسیده باشی به آخر خط.تا نزدیکای چهار بیدار بودم.قسمت جالب و خوب ماجرا اینه که صبحش که بیدار میشم حالم خوبه وکلی راه حل به ذهنم میرسه برای مشکلاتی که دیشب لاینحل بودن...

زندگی در جریانه همچنان.با همون فراز و فرود ها.یه روزایی خوبم و شادم و پر از انرژی.و یه وقتایی هم غمگین و بی حوصله! بعضی کارای این روزهام رو می نویسم که بعدا یادم نره:

1/دخترک کوچیک برنامه ش اینه بیشتر شبا.همسر و بزرگه زودتر میخوابن و منو ایشون بیداریم تو تاریکی.طبق روال گذشته دستمو دراز میکنم و سرش رو میذاره رو بازوم.و صورتش رو میچسبونه به صورتم.به حدی که اگه من خسته بشم و بچرخم اونم پا میشه میاد اونطرف من میخوابه! میگه مامان میشه چایی شیرین(!) بخوریم؟میگم نع.همه جا تاریکه الان.نمیشه.بعد قصه میخونم و بعدش نوبت امار گیری از بچه های فامیله.مامان فلانی خوابه؟ _بعله خوابه.فلانی چی اونم خوابه؟ _بله اونم خوابه و ... آخر کار  که من خسته میشم شروع میکنه با خودش اروم شعر خوندن.همینطور که داره میخونه:مورچه جونم چ ماهی! عیب نداره سیاهی! خوب بشه پات الهی! کم کم صداش نامفهموم میشه...آخ جون خواب رفت!

2/امروز بالاخره برنامه جامع خونه تکونی و کارایی که تا اخر امسال باید انجام بشه رو نوشتم! ده روزی میشد میخواستم بنویسم. عاشق اینم که کارایی که انجام میشن رو تیک بزنم و طبق برنامه پیش برم.البته من خیلی خودمو خسته نمیکنم و اصراری ندارم که همه جا برق بیافته.همینقدر که تمیز و مرتب بشه خونه کافیه.خبری از کارگر وکمک واینا هم نیست.خودم خورد خورد انجام میدم کارامو.

3/دیشب تو همون بی خوابی وبلاگی رو دیدم که یکسال پیش میخوندمش.دختری که از سخت گیری و اذیت های پدر و مادرش شاکی و افسرده بود و پناه اورده بود به رابطه های نامتعارف.چیزی که ناراحتم کرد این بود که بعد یکسال هیچ تغییری تو زندگیش ایجاد نشده بود و همه چیز مثله قبل بود.کاش پدر و مادرا میفهمیدن با این سخت گیریها و نامهربونی ها دارن چ آسیبی به بچه هاشون میزنن...دخترا خیلی وضعیت شون از پسرا سخت تره.خیلی تنهاترن...

4/اسفند و اخر سال و تکاپوی مردم رو دوست دارم.ولی از بعدش و روزهای تعطیلش و گرم شدن هوا و بلند شدن روزها بیزارم.کلا روزهای تعطیل رو دوست ندارم.شاید چون ما برنامه ی خاصی برای این روزا نداریم و معمولا تو خونه ایم و این خیلی دلگیره.خوش به حال اونایی که برنامه دارن و میرن مسافرت و تفریح و خوش میگذرونن...

5/اون مسافرت کذایی که قرار بود مهر یا ابان بریم نرفتیم و درموردش اینجا نوشتم رو همسر پیشنهاد داده نیمه دوم فروردین با خانواده ش بریم.اولش ناراحت شدم.ولی بعد فک کردم که در این صورت هزینه های سفرمون کلی میاد پایین.اون موقع چون مدرسه ها باز میشه همه جا خلوت تره و هوا هم گرم تر میشه.همسر هم دوست داره با خانواده اش باشه و خوشحاله.منم مشکلی باهاشون ندارم.دوست دارم یه مسافرت دسته جمعی رو هم تجربه کنیم.البته هنوز تصمیم قطعی نگرفتیم.انشاالله که ختم به خیر بشه.

6/امروز هوا افتابی و گرم بود.دخترکا بعد مدت ها با فرش و دوچرخه و عروسک و خوراکی رفتن تو حیاط بازی کنن.یکی دو ساعت بعدش با یه لباس و قیافه های سیاه و کثیفی اومدن داخل.یعنی دستشون درد نکنه از هیچی فروگذار نکردن تو کثیف کردن خودشون.

7/ابد و یک روز رو دیدم.برخلاف بقیه که میگفتن تلخ بود ,سیاه نمایی بود ,اخرش بد بود, من دوستش داشتم.کلا فیلمایی که ریتم تند و شلوغ دارن و وارد جزییات روابط میشن رو دوست دارم.سبکش مثه فیلمای ف.رهادی بود.

8/جارو برقی مون هم خراب شده بودو رفته بود تو لیست طولانی وسایلی که خراب شدن و همسر باید رسیدگی کنه ب کارشون.ولی از اونجایی که فقط به این لیست اضافه میشه و چیزی ازش کم نمیشه خودم دست به کار شدم و با چسب برق افتادم به جونش و درستش کردم.معلوم نیست در غیر این صورت چقد باید تو لیست میموند تا نوبتش بشه!

9/احتمالا همین روزا یه لینک تکونی هم داشته باشم .همین.دیگه عرضی نیست.روزتون بخیر و شادی.

یادداشت هجدهم...
ما را در سایت یادداشت هجدهم دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : 2mmnnppe بازدید : 20 تاريخ : سه شنبه 10 اسفند 1395 ساعت: 3:23