یادداشت هفدهم

ساخت وبلاگ

از  دیروزصبح میخوام بنویسم.جور نمیشد.حالم خوبه شکرخدا.مراسم یکشنبه به خوبی برگزار شد و خوش گذشت بهمون.از امشب هم که ساعتا برمیگردن عقب برای من خیلی بهتر میشه و بدو بدو هامون کمتر میشه.خیلی وقته میخوام شبا زود بخوابم و صبح ها زود بیدار شم ولی تا دور خودمون میچرخیم ساعت میشه دوازده و صوبا هم با خستگی بیدار میشم همیشه.ماه مهر رو خیلی دوست دارم.هم سالگرد ازدواجمون هست و هم تولد دخترم.از اینکه نمیتونم این غول غذا و هله هوله رو مهار کنم خیلی از دست خودم خسته ام.تصمیم گرفتم هرچقد بشه روزه بگیرم.چون چهار پنج سال گذشته بخاطر مشکلاتی که داشتم روزه نگرفتم. هم قضای روزه میشه و هم جلوی پرخوریم گرفته میشه.اگه بشه!

+ دوران نوجوانی خیلی عادت به نوشتن داشتم البته نه به نوشتن حرفه ای عادت به نوشتن روزانه و خاطرات.سه چهار تا سررسید هم پر کردم ولی قبل از ازدواج همشون رو طی یک اقدام انتحاری سوزوندم!!! چون بنظرم خیلی چرند و بچه گونه بودن.اونموقع ها خیلی راحتتر هرچی تو دلم بود مینوشتم.الان نمیشه.باید حساب خیلی چیزا رو بکنیم.خیلی چیزا رو از ترس اینکه یه اشنایی اینجا رو بخونه نمیتونم بنویسم و این خیلی بده.

+مامان و بابام خیلی بی حوصله و دل مرده شدن بخاطر همین اتفاقات اخیر.خیلی براشون ناراحتم.هرسری که میرم اونجا غمشون رو میبینم بهم میریزم...

+ دلم حرف تازه میخواد.جدیدا هرجا میریم همه شاکی ان از روزگار.از مشکلات زیاد.گلایه هم خوبه آدم رو اروم میکنه ولی دلم حرفای خوب و امید بخش میخواد...البته تو بلاگستان اینجوری نیست.خوندن وب دوستان و شنیدن حرفاشون رو دوست دارم.

+من کلا خواب زیاد میبینم بخاطر ذهن آشفته ای که قبل از خواب رفتن دارم...یه ورژن بدش اینه که یهو با وحشت از خواب میپرم و فک میکنم برای بچه ها اتفاقی افتاده و ضربان قلبم میره رو هزار!چند بارتا حالا تکرار شده و اخرین بار دیشب تو خواب فک کردم دختر کوچیکم (که مدتهاست از شیر گرفتمش) رو چند ساعته شیر ندادم و از گرسنگی از حال رفته...و هراسون بغلش کردم و دور اتاق میچرخیدم...نمیدنم چیکار کنم که دیگه از این اتفاقا نیوفته.همسر محترم صبح فرمودن فک کنم حالت خیلی خرابه باید ببریمت یه روانپزشک نشونت بدیم!

+راستی عیدتون هم مبارک...

یادداشت هجدهم...
ما را در سایت یادداشت هجدهم دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : 2mmnnppe بازدید : 27 تاريخ : شنبه 3 مهر 1395 ساعت: 13:25