یادداشت سی ام

ساخت وبلاگ

1/دیروز توی یه گروه اشپزی بعضی ها نوشتن خانما کم کم شروع کنین به گذاشتن ایده های جالب برای شب یلدا!!!حالا کو تا شب یلدا؟چهل روز دیگه؟واقعا این موضوع اینقد مهمه؟حالا دورهمی و جمع شدن و گپ و گفتگو ابدا بد نیستا و این رسم اگه تجملات توش نباشه خیلی هم خوبه ولی اینکه بعضی از خانوما خودشونو میکشن تا یه کارایی بکنن که بره تو چشم خواهر شوهر و مادرشوهر و فامیل و همه به به چه چه کنن اصلا جالب نیست.چشم و هم چشمی آخرش این ملت رو از پا در میاره!

2/خیلی دلم میخواد یه روز بچه ها رو ببرم خونه مامانم و با اقای میم بریم یه جای دوووور.بدون دغدغه بگردیم برگردیم و از این هوا لذت ببریم.تا شب.ولی نمیشه! نه میم جان وقت اینکار رو داره و نه من دلم میاد بچه ها رو نبرم با خودم!کاش میشد.

3/دخترک کوچیکم شبا ک میرم کنارشون تا خواب برن سرشو میذاره رو دستم وصورتشو میچسبونه به صورتم. وابدا نمیذاره خواهرش کنار من بخوابه! و با قلدر بازی حتی نمیذاره بغلش کنم.و دخترک مظلوم من کمی اونورتر از ما میخوابه.و ظاهرا ناراحتی شون نمیده.تنها کاری که میتونم بکنم اینه که بلند براشون قصه بخونم و از گوشه کنار اون یکی رو نوازش کنم...

4/یک خانوم جوانی از اشناها حین یه عمله جراحی خارج کردن صفرا طی یه اتفاقاتی سم تو بدنش پخش میشه.و بیشتر اعضای بدنش از کار میافتن.وقتی دیدمش به این فک میکردم که تا چند روز پیش اونم داشته زندگی عادی ش رو میکرده و مطمینا اصلا به فکرشم نمیرسیده به این حال و روز بیفته.ماها از یه لحظه بعدمون هم خبر نداریم و نمیدونیم خدا تو سرنوشتمون برامون چی خواسته.

5/آقای میم داره یه جایی رو درست میکنه که من معتقدم خرج الکیه و میتونیم با پولش کارای واجب تری بکنیم.ولی ایشون کلی دلیل اورده که نه اینکار درست و عاقبتیه.این روزا که این کار جدی تر شده با اینکه ته دلم راضی نیستم ولی چیزی نگفتم که بحثی نشه.یعنی یه جورایی کوتاه اومدم. حوصله بحث و ناراحتی ندارم و دوست دارم فضای خونه آروم باشه.نمیدونم این کوتاه اومدنم خوبه یا بد.

6/مطمینا شما هم معتقدین این جوایز بانک ها همش خالی بندیه یا میدنشون به فامیلا واشناهای خودشون.منم همین اعتقاد و داشتم.تا اینکه یکی از فامیلا برنده شده تو بانک اونم بیشتر از پنجاه میلیون! ای بترکی شانس.حالا لابد همه دارن با خودشون فک میکنن این بنده خدا میخواد چیکار کنه با اینهمه پول!

7/نگرانی برای اتفاقاتی که هنوز نیفتاده خیلی کار بیخوده.ومن استاد این کارم.توکل ندارم.البته چند وقتیه به خودم میگم.بی خیال.فقط به فکر امروز باش. اون اتفاق موقعش که رسید بهش فک کن.الان ولش کن!

8/امروز هوا خیلی سردتر شده.موج جدید سرماخوردگی ها تو راهه.خدایا فرزندان مارا از بیماری های این فصل مصون بدار.آخه ما اصلا تفاهم نداریم تو این زمینه با هم.جناب میم بچه ها که سرما میخورن خیلی سخت میگیره و من خیلی آسون و چلنج (!)داریم.

9/شبا اینقد طولانی شدن که ادم به همه کاراش میرسه و تازه وقت اضافه هم میاره.خداروشکر خواب بچه ها منظم شده و منم دیگه شبا طولانی تر و مفید تر میخوابم.و اشفتگی هام کمتر شده.

10/مهدی اخوان ثالث میگه،

آسمانش را گرفته تنگ در آغوش

ابر؛ با آن پوستین سردِ نمناکش.

باغ بی برگی،

روز و شب تنهاست،


با سکوت پاکِ غمناکش.

سازِ او باران، سرودش باد.

جامه اش شولای عریانی‌ست.

ورجز،اینش جامه ای باید .


بافته بس شعله ی زر تار پودش باد 

گو بروید ، هرچه در هر جا که خواهد ، یا نمی خواهد .

باغبان و رهگذران نیست .

باغ نومیدان

چشم در راه بهاری نیست


گر زچشمش پرتو گرمی نمی تابد ،

ور برویش برگ لبخندی نمی روید ؛

باغ بی برگی که می گوید که زیبا نیست ؟

داستان از میوه های سربه گردونسای اینک خفته در تابوت پست خاک می گوید .

باغ بی برگی

خنده اش خونیست اشک آمیز

جاودان بر اسب یال افشان زردش میچمد در آن .

پادشاه فصلها ، پائیز ....

یادداشت هجدهم...
ما را در سایت یادداشت هجدهم دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : 2mmnnppe بازدید : 29 تاريخ : سه شنبه 18 آبان 1395 ساعت: 23:30