یادداشت صد و شصت و هشت

ساخت وبلاگ

اول اینکه؛ دیروز صبح میم رفت سرکار و دخملا هم خونه مامان که من به کارام برسم.(چون وقتی باشن کل وقتم به راست و ریست کردن امورات ایشون ها میگذره).مثه کوزت مشغول تمیزکاری بودم که میم زنگ زد که دفترچه م رو اماده کن همکارم میاد میگیره... شصتم خبردار شد که اتفاقی افتاده.ولی خودش میگفت نه هیچی نشده.خلاصه که ساعت سه اومد خونه با پای بانداژی و بسته! گویا تو محل کار یه چیز  سنگین افتاده رو پاش و رفتن اورژانس بیمارستان و ...خیلی ناراحت شدم.ولی خودش میگفت که چیزی نیست و خوبم.بخاطر همین موضوع هم پنج روز مرخصی استعلاجی بهش دادن که از امروز شروع میشه.در صورتی که اگه این اتفاق نیافتاده بود 28و 29 و اول و دوم فروردین سرکار بود.اونم شیفت عصر!  یعنی موقع سال تحویل هم نبود.بهش گفتم بابت پات خیلی ناراحتم ولی چیکار کنم که نمیتونم خوشحالیمو از این مرخصی پنهان کنم

دوم؛ امروز اول صبح رفتم بیل گرفتم دستم و خاک باغچه رو کمی زیر و رو کردم و بعد کلی دونه ریز و تخم سبزیجات و هرچی که دم دست بود پاشیدم و بعد آبشون دادم.انشالله که سبز بشن و دستم خوب باشه.بعد در همون حین هوا ابری شد و باد شدید و رعد و برق و یهو هم بارون گرفت.انقده خوب بود

سوم؛ ما هیچوقت تو خونه گلدون گل طبیعی نداشتیم.یعنی داشتیم اون اوایل که بچه ها نبودن.بعدش دیگه چون مدام دست میکردن توشون و خاکشون رو در میاوردن و گلا و برگاشون رو میکندن دیگه بی خیال شدیم.الان بازم دوست دارم گلدون داشته باشم.روز مادر تو یه گلفروشی رفتیم که کنارش یه گلخونه طبیعی بزرگ بود‌.پر از گل و گیاه.وقتی وسطشون راه میرفتم داشتم فک میکردم که اینا مثل یه سری بچه های کوچولوی بی سرپرستن که منتظرن یکی بیاد انتخابشون کنه و ببره و ازشون نگهداری کنه وبزرگشون کنه! حالا من میخوام چندتا از این بچه ها رو بیارم خونمون و مادر خونده شون بشم.کی این کار رو انجام بدیم خدا داند!

چهارم؛ فردا حقوق میم رو واریز میکنن و انشالله میریم که برای دخملا لباس و کفش عیدی بخریم و بقیه خرید ها.یعنی دیقه نود به معنای واقعی کلمه ما هستیم.چهارتا ماهی قرمز گرفتیم که سریع هرکدوم یکی واسه خودشون انتخاب کردن و دوتاشون رو هم بخشیدن به ما.انشاالله که به سفره هفت سین برسن و نمیرن.سبزه ای که کاشته بودم هم تازه داره جوانه میزنه و میاد بالا.خوشحال شدم چون کلا ازش قطع امید کرده بودم به علت دیر کاشتنش.

پنجم؛ اهداف کوتاه مدتم برای سال آینده شروع مجدد پیاده روی و کم کردن وزن، رانندگی و نشستن پشت ماشین(من سال 86 گواهینامه گرفتم ولی سالهاست که پشت فرمون ننشستم)، و اینکه اخلاقم رو بهتر کنم و صبر و حوصله ام رو مخصوصا در مواجهه با بچه ها خیلی بیشتر کنم، برای میم و بچه ها وقت بیشتری بزارم و گوشی و نت رو کمتر کنم، بعد معنوی زندگیم رو قوی تر کنم(الان داغونه) و یه سری کارای دیگه که نمیگم حتما انجام میشن، ولی من تلاشم رو میکنم که بهتر باشم.

ششم؛ ما معمولا عیدا و تعطیلات برنامه مسافرت و مهمونی و اینا نداریم.مگه اینکه پیش بیاد و اونم زیاد نیست.به قول یکی از دوستان ما تو عید بعد سال تحویل یک سقوط هیجانی رو تجربه میکنیم از روزهای شلوغ و پرشور اخر اسفند به دو هفته ساکت و کسالت بار اول فروردین.اونجا که شهر حسابی خلوت میشه و هیشکی تو خونه اش نیست و حتی فضای مجازی و بلاگستان هم در سکوتی مرگبار فرو میره و هیشکی پیداش نیست.

کتاب و فیلم هم دیگه چقد میشه خوند و دید.از یه جایی دیگه آدم حوصله اش سر میره و خسته میشه.خوشا به حال اونایی که برنامه مسافرت و خوشگذرونی دارن.من معمولا روزای تعطیل و تعطیلات عید رو دوست نداشتم و ندارم.حالا ناامید هم نیستما.انشالله که امسال خاطرات خوبی از آغاز بهار داشته باشیم.مخصوصا اینکه یه عروسی در پیشه و روز پدر هم هست.

بعدا نوشت؛  پیشاپیش سال جدید و عید تون مبارک باشه دوستای خوبم.براتون بهترین ها رو از خدا میخوام.

یادداشت هجدهم...
ما را در سایت یادداشت هجدهم دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : 2mmnnppe بازدید : 31 تاريخ : چهارشنبه 29 فروردين 1397 ساعت: 14:16