یادداشت صد شصت و نه

ساخت وبلاگ

_دیشب یه شب خیلی خوب و آرام بود.کلی جاها رو رفتیم و گشتیم و به خودمون و دخترا خوش گذشت.بدون هیچ دغدغه و نگرانی و حتی دلخوری های کوچیک.بازم این حس رو داشتم که چقد جفتمون آروم تر و صبورتر شدیم نسبت به سالهای اول و تغییر کردیم.


_امشب دخترک تو یه موقعیتی بود که باید مواظب خودش می بود و من باید رهاش میکردم تو یه جای شلوغ و سپردمش به کسی. تو اون نیم ساعت دل تو دلم نبود و حال خودم رو نمیفهمیدم.فک میکنم روزهای سخت مادری تازه از اون زمانی شروع میشه که باید کودکت رو از آغوش پر از مهر و پر از احساس امنیت خودت جدا کنی و بزاری بره و خودش راهش رو پیدا کنه و یاد بگیره و بزرگ بشه و ...


_بند سوم پست قبل رو عیدی گرفتم.دوتا گلدون کوچیک قشنگ.یکیشون یه شمعدونی سفید و اون یکی حسن یوسف که  من رو برد به خاطرات سالهای دور.امیدوارم مامان خوبی باشم براشون.


_هنوزم گاهی خوابای ممنوعه میبینم و احساس خوبی رو که دارم حتی موقع بیدار شدن هم باهامه.عجیبه برام.این آدمها تو خواب من چه میکنن.با اینکه بهشون فک نمیکنم اصلا‌.


_کلاه قرمزی و دورهمی و پایتخت رو می بینیم گاهی تا جایی که فرصت باشه و خونه باشیم و بچه ها دوست دارن و می خندن.


_اون اتفاق مذکور بالاخره افتاد.صبح دوم فروردین.اون خانومه میگفت منو نفرین نکنی ها.گفتم باشه.ولی در واقع کلی مورد عنایت واقع شد این مدت.


_جواب سوالم تو باشی اگر

ز دنیا ندارم سوالی دگر؛

که من پاسخی چون تو می خواستم 

مباد آرزویم از این بیشتر؛

نشستم به بامی که بامیش نیست

شگفتا! دلم می زند باز پر؛

نفس گیر گردیده آرامشم

خوشا بار دیگر هوای خطر؛

بر آن است شب تا به خوابم کشد

بزن باز بر زخم من نیشتر؛

دلم جراتش قطره ای بیش نیست

تو ای عشق او را به دریا ببر؛

(محمدعلی بهمنی)

یادداشت هجدهم...
ما را در سایت یادداشت هجدهم دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : 2mmnnppe بازدید : 24 تاريخ : چهارشنبه 29 فروردين 1397 ساعت: 14:16