یه موقعیتی پیش اومده، در مورد سفر.اتفاقی که بارها و بارها تو این سالها باهاش روبرو بودیم.یعنی در واقع من روبرو بودم.از امروز صبح که این صحبت ها شده دوباره استرس گرفتم.گرچه سعی میکنم بی خیال باشم و به خودم میگم نهایتش اینه که نمیریم و طوری نمیشه.ولی بازم ناراحتم.
سالهای قبل در مواجهه با اینطور موقعیت ها یه جور دیگه برخورد میکردم و خوب واقعا خام و کم تجربه بودم.الان ولی آروم تر و با منطق بیشتری برخورد میکنم.
نمیدونم چرا اینقد برام مهمه که بقیه در مورد من و میم چه جوری فک میکنن؟شاید چون نمیخوام کسی ناراحت باشه ازم و دلش بسوزه برام.منظورم از کسی خانواده و نزدیکان هستن.
پ.ن؛ رسیدن عزیز، دوست مجازی نادیده ام، دلم پر از غصه شد از غصه ات.برات از خدا آرامش میخوام...
برچسب : نویسنده : 2mmnnppe بازدید : 36