یادداشت صد و پنجاه و سه

ساخت وبلاگ

اینجوری که هواشناسی پیش بینی کرده بالاخره قراره بارون و برف به سمت ما هم بیاد.امروز هم از صبح هوا ابریه و من عاشق روزای ابریم.دخترکم میگه مثه تو اون قصه که بچه هه برای ابر قصه سوزناک میخونه و ابره گریه اش میگیره و بارون میباره بیا ما هم بریم برای ابرا قصه های سوزناک بخونیم!

خوب بین سرو صدا و هیاهوی دخترا و صدای تلوزیون که طبق معمول رو پویاست و چندتا صدای دیگه من برای خودم چندتا اهنگ انرژی مثبت گذاشتم و همزمان کارهامو انجام میدم تو آشپزخونه.امروز هوس آش کردم و تصمیم دارم تا ظهر آش بپزم.

بیرون انقد هوا خوبه که دوست دارم اگه وقت بشه بریم رو حیاط و بدویم و بازی کنیم و نفس بکشیم.البته فک کنم امروز کمی سردتر باشه هوا.دیشب کلی باد اومد نصفه شب و من تنها بودم و چندبار از خواب بیدار شدم.امشب آخرین شیفت شبه خداروشکر.هم من راحت میشم هم میم.تو شیفت شب خیلی سخت میگذره بهش.

این چند وقت که غر زدن من کمتر شده روابط خیلی بهتر شده.میدونستم که مردا تحمل خانومای غرغرو براشون سخته.ولی نه تا این حد.البته من زیاد غرغرو نبودم فقط یکم زیادی پیله میکردم.میم هم البته از اون آدمای خونسرده که هی کار پشت گوش میندازن.الان اینجوری خودم خیلی آرومترم و دیگه حرص الکی نمیخورم.

دوست دارم همیشه اینجوری باشم.ولی گاهی نمیشه.دلم نمیخواد دیگه حال بدم برگرده.دیروز یهویی دست دخملا رو گرفتم و نشستم رو تخت و نشوندمشون رو پاهام.بعد قلقلک دادم و چلوندمشون.باورتون میشه ریسه میرفتن از خنده! با همین کار کوچیک.اصن سر چیزای کوچیک و معمولی هم کلی میخندن و ذوق میکنن.اینا یه هدیه ارزشمنده از طرف خدا که من گاهی قدرشون رو نمیدونم.اصن منم باید پا به پاشون بزرگ شم!


بعدا نوشت؛ الان که رفتم بیرون و اومدم دیدم وووه چه سوزی میاد با باد.خیلی سرده.اصلا مناسب بیرون رفتن بچه ها نیست.بجاش وقتی میای داخل گرمای داخل خونه خیلی دلچسبه.همین چند دیقه که رفتم بیرون نوک انگشتام و بینی م بی حس شدن.حالا هوا شده شبیه زمستون های واقعی!

یادداشت هجدهم...
ما را در سایت یادداشت هجدهم دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : 2mmnnppe بازدید : 115 تاريخ : جمعه 20 بهمن 1396 ساعت: 22:19