یادداشت صد و چهل و شش

ساخت وبلاگ

1_تلگرام که نباشه چقدر همه جا سوت و کوره.انگار که کل فامیل و دوست و آشنا ها رو گم کرده باشی و تو یه غار از همه جا بی خبر و تنها مونده باشی!

2_تصمیم گرفتم بجای غر زدن و زانوی غم بغل گرفتن دست خودم رو بگیرم و بلند شم.با اینکه مشکلات و دلخوریا هستن هنوز.

3_تلقین کردن خیلی موثره.باور کنید.اگه چیزی رو هی تو ذهنتون مرور کنید و بهش فک کنید همون اتفاق می افته.حالا نه صرفا چیزای بزرگ و سرنوشت ساز.همین چیزای کوچیک روزمره.

4_روابط با جناب میم زیاد جالب نیست.چند روزه که نتونستیم درست و حسابی صحبت کنیم.احساس بدی دارم.باید در مورد یه چیزایی صحبت کنیم.نمیدونم چرا ایندفه اینقد حرف زدن برام سخت شده.بی حوصله شدم.

5_ یه مدتیه که شبا همش خواب میبینم.که معمولا هم خوشایند نیستن و صبح با احساس خستگی بیدار میشم.احساس میکنم این خواب دیدن ها کلی انرژی ازم میگیره و برای همین صبح یه نیم ساعتی طول میکشه تا بتونم بلند شم و به کارام برسم.یه جور افسردگی صبحگاهی!

6_نمیدونم شما هم خوابهای ممنوعه میبینید؟ منظورم اتفاقاتی هستن که تو دنیای واقعی غیر ممکنه اتفاق بیافتن و گاهی خنده دار و گاهی هم خجالت آورن.یه جورایی ناموسی هستن.خخخ.کسانی رو خواب میبینی که اصلا بهشون فک نمیکنی.هرچی هست زیر سر این ضمیر ناخودآگاهه!

7_دخترکم چهار روز دیگه سه ساله میشه در حالی که هنوز خیلی وابسته به من هست.تو جمع غریبه ها طول میکشه از من جدا بشه و با کسی صحبت کنه.دوست داشتم دخترا مثه من نباشن و زود با همه گرم بگیرن و اجتماعی باشن.ولی خوب نمیشه دیگه.الگوشون منم دیگه!

8_موطلایی خانوم اولین دندونش لق شده در سن پنج سال و سه ماهگی.نمیدونم، زود نیست برای افتادن دندون؟ خودش کلی خوشحاله و روز شماری میکنه که بیافته.

9_مستقل شدنشون و اینکه خودشون کم کم دارن از پس کارهای خودشون برمیان خیلی حس خوشایندی رو برام ایجاد میکنه.بنظرم سختی های اولیه شون تموم شده و وارد فاز جدیدی شدن و من آزاد تر میشم.

10_بازی های جالب و خنده داری میکنن با هم.همراه با قهر و آشتی های فراوان.خوشحالم که تنها نیستن و همدیگه رو دارن.ولی معمولا در مقابل کسانی که میگن ""بچه پول میخواد،اینده میخواد، چرا بچه بیاریم،بدبختش کنیم، نمیخوایم با اومدن بچه دوم اولی ضربه بخوره و این قبیل حرفا"" فقط سکوت میکنم.هرکسی صلاح زندگی خودش رو بهتر میدونه.

11_انیمیشن ایموجی ها رو دیدیم.برای من خسته کننده بود.بچه رئیس رو هم دیدیم.با اینکه داستانش کمی عجیب غریب بود ولی دخترا دوستش داشتن.

12_اینجا دیگه خودم هستم و نیاز به پنهان کاری نیست.امیدوارم دوباره دچار اون حالت های ناامید کننده روزهای قبل نشم.نمیخوام به این فکر کنم که چقد آدم ضعیفی هستم و چه کارهایی رو باید انجام میدادم و ندادم و چه فرصت هایی رو ""که میتونستن باعث بشن من به جای این شخصیت منفعل، آدم مفید تری باشم ""رو از دست دادم.شما که غریبه نیستید!

یادداشت هجدهم...
ما را در سایت یادداشت هجدهم دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : 2mmnnppe بازدید : 54 تاريخ : شنبه 30 دی 1396 ساعت: 7:36