یادداشت صد و پنجاه و دو

ساخت وبلاگ

حال نوشتن نیست.دیشب اومدم بنویسم، نشد و موکولش کردم به آخر شب، بعد از تموم شدن کارهای همیشگی.بعد تموم شدنشون و خواب رفتن بچه ها از خستگی دیگه توان انجام هیچ کاری رو نداشتم چه برسه به تمرکز و فکر کردن و نوشتن!

بی تفاوت شدم.به همه چیز و این نگرانم میکنه.حتی خوندن وبلاگهای جورواجور هم دیگه حالم رو خوب نمیکنه.با خوندن بعضی ها این روزها غمگین تر میشم حتی.دغدغه ها و دنیای متفاوتشون حالم رو بدتر میکنه.

دخترا دلخوشی این روزا هستن.خنده ها و بازی کردناشون، سروصدا و جیغ و داد همیشگیشون، حرف زدن های همزمان دوتایی شون و خرابکاریهای مخفیانه شون و بی خیالیشون نسبت به دنیا!

نمیدونم چرا نمیتونم لذت ببرم از آرامشی که الان دارم.از مشکلاتی که نداریم.نمیتونم تو حال و الانم زندگی کنم و لذت ببرم وقتی که ذهنم مدام تو گذشته و آینده سیر میکنه.وقتی از یه موضوعی ناراحتم که دیگه خیلی کشدار شده.وقتی که همش در حال مقایسه و حسرت خوردنم.من حتی نمیتونم اینجا حرف دلم رو راحت بگم.نمیتونم بگم که احساس بیهودگی شدید دارم...

همه اینا که گفتم درونیه و پوسته ظاهری همچنان مثه قبله و زندگی روبراه و در جریان و مطمینم اطرافیانم هیچکدوم متوجه حال درونی من نشدن.حتی میم هم.بهتغییر احتیاج دارم.تغییری که خودم باید انجام بدم.کاری که میدونم میتونم و همزمان نمیتونم! سخته!

آدم خیالپردازی نیستم ولی دوست داشتم همین الان تو ساحل دریا روی یه تخته سنگ بشینم و غروب خورشید رو از اونجا ببینم.یا توی ساحل بدون کفش راه برم تو شن ها.یا توی دامنه ی یه کوه بلند بشینم و سنگ بندازم پایین و به صدای افتادنش گوش بدم.یا روی تپه های شنی توی یه دشت وسیع بدوم.یا اصلا هیچکدوم.فقط دوست داشتم الان یه جای دیگه می بودم.نه اینجایی که هستم.همین!

یادداشت هجدهم...
ما را در سایت یادداشت هجدهم دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : 2mmnnppe بازدید : 27 تاريخ : شنبه 30 دی 1396 ساعت: 7:36