یادداشت صد و شصت و چهار

ساخت وبلاگ
بچه ها رفتن خونه دایی جانشان.من؟ توی اتاق خواب تاریک، بدون هیچ روزنه ای از نور، (البته بیرون هم هوا ابری و گرفته اس) دراز کشیدم زیر پتو و تلاشم برای خواب رفتن بی فایده بود و دارم وبگردی میکنم.
البته اوضاع جسمیم هم زیاد روبراه نیست و منتظر یه اتفاقم که فک کردن بهش حسابی کلافه ام کرده و این موضوع یه جورایی ادامه اتفاقات تلخ چند وقت پیش هست.امروز یه تجویز هایی برای خودم کردم و یه چیزایی رو که میدونستم کارسازه خوردم.امیدوارم افاقه کنه.
دیروز خوب بود و خوش گذشت.شب، ولی بعد صحبت با میم از فکر مسایل مالی دپرس شدم حسابی.چون ما یه کار پر هزینه رو شروع کردیم باید قید خیلی چیزا رو بزنیم فعلا. مثلا مهمونی ها و مراسم هایی که در پیشه و باید کادو ببریم، هدیه روز مادر به مامانا، خرید لباس برای بچه ها و خودمون و خریدهای خونه و ... چیزهایی هستن که در هاله ای از ابهام قرار دارن و باید مدیریت شن.خرید ها و کارهای اضافی که دیگه اصن حرفشو نزن! دلم  یه پولی میخواد که باهاش برم خرید و کارهایی که دوست دارم رو انجام بدم و شاد بشم.ولی خوب چه کنیم  که فعلا شرایط اینجوریه و باید دست رو دل گذاشت و صبر کرد.
چند وقته حس میکنم فضای مجازی پر شده از حرفای تکراری و خسته کننده.از تعارفات الکی و پز دادن ها و تو چشم همدیگه کردن ها.دلم میخواد اینجا دیگه خودمون باشیم.طرف تا یه چیز میگه همه میان شروع میکنن به تعریف و تمجید و تایید.تا یه نفر میاد برخلاف میلمون حرف میزنه بهمون بر میخوره و با بدترین لحن جواب میدیم.از کی ما اینهمه نیاز به دیده شدن و توجه و تایید پیدا کردیم؟ 
یادداشت هجدهم...
ما را در سایت یادداشت هجدهم دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : 2mmnnppe بازدید : 37 تاريخ : يکشنبه 27 اسفند 1396 ساعت: 12:54